با یاد دوست
به قول جوونای این دوره زمونه کلاس "دو در" کردن هم برای خودش صفایی داره ها!
مثلا من الان به جای اینکه سر کلاس زبان شناسی کاربردی نشسته باشم، نشستم دارم وبلاگ آپ می کنم!
به یه دلیل خیلی الکی ...
به هر حال من الان اینجام ... در شرایط ضعف ِ بعد از تب و می خوام بگم ...
* * *
بارها می خواستم در مورد این موضوع بنویسم ... هربار نشده ...
تا اینکه دیروز دوباره اتفاق افتاد ...
وقتی عالمی از دنیا میره ... و مدتهاست که فکر می کنم وقتی حتی یه پیری از دنیا می ره، احساس می کنم زمین خالی شده!
این احساس برای اولین بار روز رحلت آیت الله بهجت به سراغم اومد ...
* * *
یه شب خواب دیدم مجلسی متعلق به حضرت زهرا(س) برپاست ... مجلسی که حدیث کسا در آن نبود اما متعلق به ایشان بود!
و من در خواب مدام می گفتم: من باید بروم ... من باید به این مجلس بروم ...
فردای همان روز بعد از مدتها نم بارانی زد ... تنها برای چند دقیقه ...
و بعد شب خبر آمد که حاج آقا اژه ای به رحمت خدا رفتند!
همان روحانی بزرگی که اصفهانی ها با نام "آقاگل" می شناسندشان و من با واسطه خیلی از داشته هایم را مدیون ایشان و فرزند شهیدشان علی اکبر اژه ای هستم!
برای تشییع که نرفتم ... برای مجلس ترحیم هم ...
وقتی از زنعمو شنیدم که بعضی از شب های قدر پیش آمده بود که آقا گاه دو یا حتی سه بار حدیث کسا می خواندند تازه خبردار شدم که آن مجلسی که متعلق به حضرت زهراست و من در رویا دیده بودم که باید به آن بروم کجاست!
به میثم که گفتم، گفت: «کارهای تو بهتر از این نمیشود!»
* * *
امروز باز این شهر سیاه پوش یک عالم دیگر است ...
و من باز در فکر این احساس خطا که "زمین خالی شده است"
در حالی که خداوند هرگز نخواسته و نگذاشته است که زمین از حجت خالی بماند!
اللهم عجل لولیک الفرج